سلام بچه های عزیز

بچه ها آدرس وبلاگم عوض شدش

لطفا به اون وبم بیاین این وبم رو میخوام ببندم

مرسی از همه تون

www.amirbikaas.blogfa.com

یکرنگ که باشی.
زود چشمشان را میزنی…
خسته میشوند از رنگ تکراریت…
ای روزها دوره رنگین کمان هاست….!!!!

آروم چشاتو ببند ...

ی نفر برای همه نگرانی هات بیداره...

ی نفر  ک از همه زیبایی های دنبا تنها تورو باور داره..

هیچ وقت منو دوست نداشتی...اما من...

عاشقانه به کسی عشق ورزیدم که

می پنداشتم دوستم دارد...

و اکنون من ماندم با یک دنیا خاطرات تلخ از...

عشقی که عاشقانه عاشقش شدم

چــــه راحـــــت میــــــگویند قــــــسمت نــــبود

نــــمیدانـند آن قــسمتی کـــه از آن ســـخن مــــیگویند

دنــــیای کــسی بــود کــه هــر ذره ی آن را

هــر شـــــب بـا اشــکی مــــیساخت ...

بعضـــــى وقتــــا...

به گذشته كه نگاه میكنى و یه رابطه ى خاص رو مرور میكنى . . .

 تنها سوالى كه تو ذهنت میاد اینه كه . . .
"مگه ممكنه مــن انـــــقدر احمق بوده باشم ؟"

دیـگـــر….
نـه بـــحـــث مـی کـنـــم ! نـه تـوضـیــــح مـی خـــواهــم !
نـه تـوضـیـح مـی دهـــم ! نـه دنـــبـال دلـیـل مـی گـردم !
فـقـط مـی بـیـنـــم ،
سـکـوت مـی کـنـم و فـاصـلـه مـی گـیـرم…. !!!

سرد است اما
سرما نمی خورم
تو نگران نباش
کلاهی که سرم گذاشتی
تا گردنم را پوشانده است

برو بچ از این به بعد اینجا از وبلاگ عاشقانه تبدیل میشه به وبلاگ ضد عشق تبدیل میشه

به سلامتی اونایی که خدای خیانت هستن بگذریم

منتظر پستای جدیدم باشین

لعنت به زندگی

که با زنجیر احساسم

مرا از درخت سکوت حلق آویز کرد!

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...

بعضـــــى وقتــــا...

به گذشته كه نگاه میكنى و یه رابطه ى خاص رو مرور میكنى . . .

 تنها سوالى كه تو ذهنت میاد اینه كه . . .
"مگه ممكنه مــن انـــــقدر احمق بوده باشم ؟"

کاش میشد روبعضیا برچسب زد ونوشت امتحان شدس ..ادم نیست

چــــه راحـــــت میــــــگویند قــــــسمت نــــبود

نــــمیدانـند آن قــسمتی کـــه از آن ســـخن مــــیگویند

دنــــیای کــسی بــود کــه هــر ذره ی آن را

هــر شـــــب بـا اشــکی مــــیساخت ...

این روزها...بیشتر از قبل ،حال همه را می پُرسم...

ســنــگ صــــبــــور غم هایشان می شوم...

اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم

اما...یک نفر پیدا نمی شود

که دست زیر چانه ام بگذارد...

سرم را بالا بیاورد و بگوید:

حالا تـــــــو برایم بگو...!!!

یه وقتایی که دلت گـرفته؛

بغض داری؛

آروم نـیستی؛

دلت بـراش تـنگ شده؛

حـوصله ی هـیـچ کسیو نـداری؛

به یــاد لحظه ای بیفت که:

اون هــمه ی بی قـراری هــای تـو رو دیـــد؛

اما... چـشمـاشـو بست و رفــت...